جدول جو
جدول جو

معنی نوع بشر - جستجوی لغت در جدول جو

نوع بشر
انسان، کنایه از آدمی جاندار متکلم و متفکر
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
فرهنگ فارسی عمید
نوع بشر
الجنس البشريّ
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به عربی
نوع بشر
Mankind
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوع بشر
humanité
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوع بشر
Menschheit
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به آلمانی
نوع بشر
نوع بشر
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به اردو
نوع بشر
humanidade
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نوع بشر
humanidad
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نوع بشر
ludzkość
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به لهستانی
نوع بشر
человечество
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به روسی
نوع بشر
людство
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نوع بشر
mensheid
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به هلندی
نوع بشر
نوع بشر، بشریّت
دیکشنری اردو به فارسی
نوع بشر
umat manusia
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نوع بشر
มนุษยชาติ
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به تایلندی
نوع بشر
מַנְשָׁיּוּת
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به عبری
نوع بشر
人類
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نوع بشر
人类
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به چینی
نوع بشر
인류
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به کره ای
نوع بشر
insanlık
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نوع بشر
মানবজাতি
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به بنگالی
نوع بشر
मानवता
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به هندی
نوع بشر
umanità
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نوع بشر
ubinadamu
تصویری از نوع بشر
تصویر نوع بشر
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نور بصر
تصویر نور بصر
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور دیده، نور چشم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
انگبین. عسل (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کسی که نصیب و بهرۀ وی نیکو و خوش باشد. (ناظم الاطباء) ، که از شیرینی نصیبی دارد. شیرین:
پریچهره نوشابۀ نوش بهر
به فال همایون برون شد ز شهر.
نظامی.
حلوا که طعام نوش بهر است
در حیضه خوری به جای زهر است.
نظامی.
چو لاله داغ دل از نوبهار عارض تو
چو غنچه خون جگر از لعل نوش بهر توایم.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ صَ)
روشنی چشم، کنایه از وجود بسیار عزیز که دیدارش روشنی بخش چشم و دل است. یار و فرزند گرامی. نورچشم. نور دیده:
رفیق نور بصر خواندم به مهر و به لطف
چگونه نور بصر خواندم که بی بصرم ؟
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نور بصر
تصویر نور بصر
روشنی چشم فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنی نوع بشر
تصویر بنی نوع بشر
آدمیزادگان آدمیان همگون
فرهنگ لغت هوشیار